بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

تعقیب دنباله‌دار

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

استراحت ممنوع!

نویسنده: یگانه آزاد

زمان مطالعه:6 دقیقه

استراحت ممنوع!

استراحت ممنوع!

از ویروس اضطراب و تب سرعت دهه نود چه می‌دانید؟ میانه‌ی دهه نود میلادی است. تکنولوژی و اینترنت با سرعتی باورنکردنی در حال رشد و مفاهیمی مثل مرورگر و صفحه وب در حال ورود به فرهنگ لغات مردم هستند. زمان، زمان انقلاب اطلاعاتی است و در اثنای چنین تغییرات بزرگی، اولین‌بودن از بهترین‌بودن میراث پابرجاتری است.

 

برای اول‌شدن شما به چیز زیادی نیاز ندارید. تنها باید کاری کنید که سایرین از شما بهتر نباشند و اگر حدس می‌زنید ممکن است در این مسیر شکست بخورید، طوری از جا‌نماندن از رقیبان اطمینان حاصل کنید که جای شکی باقی نماند. راهکار مایکروسافت، ابرغول تکنولوژیکی دهه هشتاد و نود میلادی و حتی دهه حاضر، یک دوره بسیار فشرده کاری بود که شاید به زعم بعضی حتی غیرانسانی بنمایاند.

 

اینترنت یا کشف یا اختراع شده بود و دغدغه فعلی حاضرین در خط مقدم گسترش این ابزار شگرف، ساخت چیزی بود به نام مرورگر. اما شرکت‌های بزرگ برای عقب‌نماندن از تب ساخت این ابزار که خود یکی از عاملین از بین رفتن یا حتی تشکیل شدن اضطراب ناشی از عقب‌ماندگی اجتماعی در دنیای فعلی است، چه کردند؟ حقیقت این است که در آن زمان بجز مایکروسافت تقریبا شرکت بزرگی به آن معنایی که امروزه می‌شناسیم نبود. چندین استارتاپ و شرکت کوچک به وجود آمده بودند که به لطف انحصارطلبی جناب بیل گیتس، همه در همان اوایل کار در شرکت مایکروسافت حل شدند. اما قضیه در سال 1994 عوض شد. زمانی که شرکتی به نام نت اسکیپ سر بر آورد.

 

نت اسکیپ وارد بازار شد و با مرورگر خود به نام نت اسکیپ نویگیتور 80 تا 90 درصد سهام بازار را به نام خود زد. آن‌هایی که مدت‌ها است اولین‌اند، تاب عقب‌افتادن ندارند. پس احتمالا می‌توانید حدس بزنید اولین اقدام بیل گیتس برای در نطفه خفه کردن این تهدید چه بود: پیشنهاد همکاری یا به عبارت بهتر انحلال نت اسکیپ در مایکروسافت. آن‌هایی که در آرزوی اول‌شدن هستند، از دوش غول بالا می‌روند و شاخش را می‌شکنند. ساده بگویم، نت اسکیپ یک نه درست‌وحسابی به مایکروسافت گفت؛ هم برای ادغام با مایکروسافت و هم بعدتر برای تقسیم بازار با آن‌ها. گیتس هم که به غرورش برخورده بود، دکمه شروع چیزی را فشرد که در این سال‌ها به آن جنگ مرورگرها گفته می‌شود.

 

به گفته شاهدین عینی که یکی از آن‌ها هم‌وطن خودمان، هادی پرتوی، است ساعت کاری گروه فعال بر روی اینترنت اکسپلورر، رقیب مایکروسافتی نویگیتور، از 9 صبح تا 3 صبح فردا بود، تمام وعده‌های غذایی در دفتر خورده می‌شدند، در راهروها به هدف افزایش انگیزه، جملات خصمانه رئیس نت اسکیپ خطاب به مایکروسافت چسبانده شده بود و حتی رئیس خود او در همین دوران مجبور شد از همسرش طلاق بگیرد. همه این هزینه‌ها برای عقب‌نیفتادن، برای از دست‌ندادن و برای اول‌بودن.

 

در میان خوانده‌ها و شنیده‌هایم به جمله‌ای برخوردم که راستش را بخواهید از نقل‌قول‌بودن یا نبودنش اطلاعی ندارم ولی عجیب است که برای من، که نه با کامپیوترها میانه خوبی دارم و نه از یک کیلومتری سیلیکون ولی رد شدم، این چنین آشنا و ملموس بود. اینکه «هر یک ساعت استراحت ما، به منزله یک ساعت جلو افتادن رقیب بود. پس بی‌وقفه و بی‌مهابا تلاش می‌کردیم».

 

سال‌ها از آن دوران می‌گذرد و این تلاش بی‌وقفه و بی‌مهابا خود را در نسل جوان پیدا کرده که کاش می‌شد گفت نتیجه‌ای تماما مثبت و مفید بوده است. من این شانس خوب یا بد را داشتم که یکی از این جوانان باشم. قضیه چه آزمون استعدادهای درخشان باشد و چه کنکور، پای من در تله اول‌بودن یا حداقل جزئی از اولین‌هابودن، گیر کرده بود. ساعت دو رقمی درس‌خواندن در روز، عنصری عادی و جدایی‌ناپذیر از زندگی‌ام شده بود و گاهی از برنامه‌ام فراتر می‌رفتم و ساعت اتمام درس خواندنم را تا جایی که نایی در بدن داشتم کش می‌دادم و به تاخیر می‌انداختم که مبادا با همین اختتامیه زودهنگام تحصیلی من، یک نفر دیگر صندلی من در موسسه آموزشی مدنظرم را غصب کند. تیغه‌های این تله اول‌بودن و جانماندن، آن‌قدر به استخوانم رسیده بود که از جایی به بعد حتی لازم نبود در بوته آزمون و آزمایش قرار بگیرم. از جایی به بعد حس کردم مایکروسافتی در قالب انسانی‌ام و با دیده‌ی تنفر به نت اسکیپ‌ها می‌نگریستم. پس به عنوان یک انسان رقابتی و نسبتا کمال‌گرا که در هر موقعیتی که آبستن خودنمایی باشد، عنان از کف می‌دهد و به هر قیمتی سعی در اول شدن دارد، این داستان یادآور لحظات متعددی در زندگی من بود. ولی آن جمله به خصوص به من نشان داد که این شباهت تا به کجا پیش می‌رود. برعکس بسیاری از عاشقان و شیفتگان دنیای تکنولوژی، این داستان برای من نه انگیزه‌بخش که هشداردهنده بود.

 

من از بازه رسیدن به منزلگاه‌هایی که در ذهن پرورانده بودم جا نماندم اما اخیرا به این فکر افتاده‌ام که به چه قیمتی؟ من نوجوانی، بخشی از جوانی و حتی کودکی‌ام را از دست دادم. نشاط زندگی در زمان‌هایی که گاهی تنها دوران نشاط‌آور زندگی آدمی شناخته می‌شود را تجربه نکردم. حتی از دست‌دادن برخی از جنبه‌های زندگی، تازه در این سن بر من نمایان شده است. یعنی تا به حال حتی با آن‌ها آشنایی هم نداشتم تا بدانم که از دستشان داده‌ام. استراحت که چیزی نیست، من زندگی‌ام را فدای عقب‌نیفتادن از زندگی کردم.

 

منِ جوانِ دانشجو، نه در آن دوران بودم و نه سررشته‌ای از ساز و کار هر معامله‌ای که به ریال ایران، از ده دلار بیشتر باشد، دارم. برای همین من کسی نیستم که بگویم آیا شرکت مایکروسافت با ارزش چندمیلیارد دلاری آن زمان و چند تریلیارد دلاری کنونی‌اش واقعا به غلبه بر بازار مرورگرها نیاز داشت یا نه. اما بر منِ انسان، این مسئله کاملا روشن شد که هر تلاش هزینه‌ای دارد که می‌بایست با ثمره‌اش تناسب داشته باشد. تلاش برای اول‌شدن و عقب‌نماندن نباید به اندازه نرسیدن به نیازها و در مرحله بعد خواسته‌های انسانی باشد. ارزش اول‌شدن نباید از خواب و خوراک و استراحت کافی بیشتر شود و قطعا نباید هم‌اندازه با ادامه یک زندگی مشترک باشد.

 

شاید دلیل جنون و وحشت ما برای از دست‌ندادن جایگاه اول و عقب‌نیفتادن در عصر حاضر، نه یک واکنش که یک ویروس سرایت کرده از زمانه‌ی پیدایش اینترنت و مشتقاتش باشد. انگار تک‌تک ذرات اضطراب مهندسین مایکروسافت در تک‌تک صفرویک‌های برنامه‌هایش لانه کرده باشند و با هر بار استفاده به کاربر منتقل شوند. شیوع ترس از دست‌دادن شاید دست ما نباشد، اما به نظر من برای تسکین درد ناشی از آن، کافی است به عنوان اولین قدم آن را به رسمیت بشناسیم. باقی قدم‌ها را سر وقتش می‌شود گوگل کرد.

یگانه آزاد
یگانه آزاد

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.